این کشتـــه فتـاده به هامــون حسین توست
وین صد دست و پا زده در خون حسین توست
ایـن نخــل تــر ، کـز آتـش جانســوز تشنگــی
دود از زمین رسانده به گردون حسین توست
چه انتظار عجیبی !
تو بین منتظران هم عزیز من چه غریبی !
عجیب تر که چه آسان نبودنت شده عادت
چه بیخیال نشستیم،نه کوششی نه وفایی
فقط نشسته و گفتیم :
خدا کند که بیایی ...
باز هم یک جمعه ی بدون تو ،
باز هم همان تلخکامی قدیمی ؛
و باز هم قلبی مالامال دلتنگی ...
در عصری که بدون تو به غروب متصل می شود ...